دسته ها
ازآن ترسم که درسودای عشق روزی مرابگذری ودل برکسی بندی که چون باشدکه چمانش نگاهی غرق خون داردنه شوری دردل ونه سینه اش ذوق جنون داردوآنجاست که همه دنیای پوچ است دگرسهنی ندارم دارجهان لحظه ی کوچ استتودرهرنفس ودرهرلحظه من باشه مراازچشمان بدبینان درآغوشت پناهم ده درآغوشی که اعجازاست احساس است دلم بریادآن روزوشب چه بی تاب است که روزی تغدیرم به پیوست درآغوشی که بازغم خزانهاسبزبوگل پوشم درآغوشی که ازاحساس لرزش رویایش مدهوشم آغوشی که زندگی میفتدازدوشم درآغوشی که میگرددهمه دنیافراموشم درآغوشی که جای دادوفریاداست خاموشم درآغوشی که ازگرمای جانسوزتنت سوزم درآغوشی که ازضرب قلبت نغمه هاسازم درآغوش تومیمیرم💕😥
پسند کردم (1)
Loading...