امیر طاها {ناظر سایت}
از on 24 آبان, 1396
183 views
هنوز پلکهایش را نبسته بود،
آرام و بی صدا
داشت خود را به دست خواب می سپرد!
که زمین دلش گرفت،به خود لرزید
لرزید و خراب کرد!
تمام رویاهایش را
حالا اوست با شانه ایی لرزان و
چشمی پر از اشک
و داغی بی انتها
ودلتنگیهایش
دلواپسیهایش
امیدش
وعشقش
که زیر هزاران هزار آوار جامانده
چه پاییز سردی!
پر از بی مهری
و چگونه این شبهای سردش
دور از عزیزانش بخیر شود
پسند کردم (1)
Loading...
2