امیر طاها {ناظر سایت}
از on 24 آبان, 1396
187 views
در انتهای همین بی انتهایی
هر دو گم گشتیم
تو در غرورت
و من
در حسرت
دلی خونین بردی و
یادی بیرنگ
جاگذاشتی
دل دل نکن
مشغول دلی جدید باش
که خاطراتت را
ورق ورق غبار نشسته
در لایه لایه ی رمان های خیانت
وای چه درد شیرینیست
وقتی
راه های نیامدنت را
هر شب با چشمانم
آب و جارو می کنم
شاید باز فردا
و فردا ...
نه نه
هرگز برنکرد
اینجا سرزمین سوختگانست
و دستت که جنوبی ترین قطب دنیاست
حتی قطره نمی بر آتش دیارِ من
نخواهید پاشید
تمام داغی نافرجام ترین عشق ها
بر لبانم نشسته
بگذار ببوسمت
تا گونه هایت را
داغ دیده ی لبانِ به سکوت مرده ام کنم
کمی سهم خاطره هایم را بیشتر کن
تا صحرای آغوش بیکرانم را
با دستان کوچک و لرزان خود
پر کنم از بوته های یاد زهرآگینت
چه وصل قشنگیست
پسند کردم (2)
Loading...
3