یڪ روز پادشاهے همراه با درباریانش براے شكار بـہ جنگل رفتند.
هوا خیلے گرم بود و تشنگے داشت پادشاہ و یارانش را از پا در مے آورد.
بعد از ساعتها جستجو جویبار كوچكے دیدند ، پادشاہ شاهین شكاریش را بـہ زمین گذاشت و جام طلایے را در جویبار زد و خواست آب بنوشد
اما شاهین بـہ جام زد و آب بر روے زمین ریخت.
براے بار دوم هم همین اتفاق افتاد، پادشاہ خیلے عصبانے شد و فكر كرد ، اگر جلوے شاهین را نگیرم ، درباریان خواهند گفت: پادشاہ جهانگشا نمے تواند از پس یڪ شاهین برآید
پس این بار با شمشیر بـہ شاهین ضربـہ اے زد. پس از مرگ شاهین پادشاہ مسیر آب را دنبال كرد و دید كـہ مارے بسیار سمے در آب مردہ و آب مسموم است.
او از كشتن شاهین بسیار متاثر گشت.
مجسمـہ اے طلایے از شاهین ساخت.
بر یڪے از بالهایش نوشتند :
«یڪ دوست همیشـہ دوست شماست حتے اگر كارهایش شما را برنجاند.»
روے بال دیگرش نوشتند :
«هر عملے كـہ از روے خشم باشد محكوم بـہ شكست است.»
محمود حیدری
پادشاه
شکار
Dimension: 425 x 318
سایز فایل: 24.84 Kb
پسند کردم (1)
Loading...
1