*SOUSSAN*  [مدیر روابط عمومی]
10 views
روزی استادی که پیر معرفت بود ، یکی از شاگردانش را دید، که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است!
نزد او رفت و جویای حالش شد... شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود، بارفتن دختر به خانه مرد دیگر احساس می کرد
باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند، واین را نمی توانست تحمل کند، از دختر رانده و از همه جا مانده شده بود
استاد با تبسم گفت:اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟ شاگرد با حیرت گفت : استاد، ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟ استاد با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی.و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است!
این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود، تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.
بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست؛مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد!
دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد!
چه بهتر بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی! همه ی اینها بهانه است تا کمی به آسمان نگاه کنی...خودت را سبک نکن، بهترین مشتری را بشناس...
Dimension: 227 x 500
سایز فایل: 83.75 Kb
پسند کردم (5)
Loading...
6
ققنوس
13 تیر, 1398