همه می پرسند:چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپید،روی این آبی آرام بلند،که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خنده جامکه تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگرینه به ابر، نه به آب،نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند،نه به این خلوت خاموش کبوترها،نه به این آتش سوزنده که لغزید به جام، من به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحر،رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینه کوه،صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پاینده هستی را در گندم زار، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل، همه را می شنوم، می بینم، من به این جمله نمی اندیشم! به تو می اندیشمای سراپا همه خوبیتک و تنها به تو می اندیشمهمه وقت، همه جامن به هر حال که باشم به تو می اندیشمتو بدان این را، تنها تو بدان!تو بیا، تو بمان با من، تنها تو بمان!جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب!من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!اینک این من که به پای تو در افتادم بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیر، تو ببند!تو بخواه، پاسخ چلچله ها را، تو بگو! قصه ابر هوا را تو بخوان! تو بمان با من، تنها تو بمان!در دل ساغر هستی تو بجوش!من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست،آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!#فریدون_مشیری
In Album: ✔Paradox✔'s Timeline Photos
Dimension:
500 x 625
سایز فایل:
27.27 Kb