(134)

من از دوست داشته شدن بيزارم!از شنيدنِ "دوستت دارم"هايى كه،جوابى برايشان ندارم حالم بد میشود!من میخواهمكه خودم شخصاًیک نفر را دوست بدارم...كه با ديدنش،حتى از فرسخ ها فاصله،حتى بدونِ آنكه بدانم كسى در خيالش هست يا نه،بدونِ آنكه رسيدنى در كار باشد،قلبم برايش به تپش بيفتد...از انتخاب شدن بيزارم!دوست دارم کسی که انتخاب میکند من باشم ،بى آنكه بدانم سهمم ميشود يا نه!دوست دارم خوب باشد حالِ دلم...زمانى كه موهايم،همرنگ دندان هايم شد،شرمنده ى دلم نباشم...كه هر انتخابى در زندگى ميكنم،انتخابِ دلم باشد...دوست دارم ،دوست بدارم،قبل از اينكه دوست داشته شوم...من از تمام جهان میخواهم؛کسی باشد،که صدای قلبم را به گوشم برساندکه رنگ بپاشد به لحظه‌هایم،که دلم قنج برود از نگاهش،حتی اگر این دوست داشتن،هردو سرش به "مـن" وصــل باشد../