چشمانم را می بندم و به کودکی ام سفر می کنممی رسم به کوچه ای خاکی با دیوارهای آجری که شاخه های خوشبوی یاس از بلندایشان سرازیر استمات و مبهوت ایستاده ام ،زیر نگاهِ آفتابی که عاشقانه می تابد و ابرهایی که خیالبافی های مرا به تصویر می کشند ...فصلِ پروازِ بادبادک ها و شکوه معصومانه ی قاصدک هاستبوی نرگس و یاس می دهد هوای این کوچه ،و من غرق خیالاتِ لطیف و کودکانه ی خویش ، قاصدکی را در مقابلم گرفته ام و دارم با تمام وجود، التماسش می کنم که بزرگ شوم !همینقدر کودکانههمینقدر بی پروا ...باید دست کودکی ام را بگیرم ببرم گوشه ای ، محکم در آغوشش بگیرم و آرام در گوشش بگویم ؛بزرگ نشو دیوانه ! بزرگ نشو !دلخوشی های کوچکت را بغل بگیر و بخوابدر تمام کوچه های خاکی و بکر ، با عروسک های پارچه ای ات کودکی کن ،جیغ بکش ، بلند بلند بخند ، دلت که گرفت گریه کن ، پا به زمین بکوب ، صورتِ بی خط و زیبای مادرت را با لب های کوچکت ببوس ، روی پاهای مهربان بابا بنشین ، موهای خواهرت را بکش ، اتاقِ برادرت را به هم بریز و فرار کن ،بچه باش و تا جایی که می شود شیطنت کناما بزرگ نشو ...رها کن آن قاصدکِ بیچاره راکه آرزوی بزرگ تو ؛برای شانه های نحیف و کوچکش ، سنگین استآرزویت را پس بگیر دیوانه ،آرزویت را پس بگیر ...
In Album: 💎♣️ ℳムみSム ♣️💎's Timeline Photos
Dimension:
350 x 554
سایز فایل:
205.72 Kb