می خواهم برگردم ؛به روزهایِ خوبی ؛که مادربزرگ زنده بودکه پدربزرگ ، نفس می کشید .برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای ؛که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد .رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم ،و خیس شوم ؛آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود .می خواهم به روزگاری برگردم ؛که سفره ی ساده ی مادربزرگ ؛انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت .و هیچکس از سادگیِ غذا ،یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد ،آن روزها همه چیز ، بی تکلف و دلنشین بود .همه مان بی توقع ، خوش بودیم ،بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم ،و از تهِ دل می خندیدیم ...دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم ،برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده .پدربزرگم رفت ... مادربزرگم رفت ...و آن دورهمی هایِ جانانه ؛به خاطرات پیوست .روزهایِ خوب بر نمی گردند ،افسوس ...ما برایِ بزرگ شدنمان ؛بهایِ سنگینی پرداختیم !
In Album: 💎♣️ ℳムみSム ♣️💎's Timeline Photos
Dimension:
377 x 404
سایز فایل:
406.17 Kb