💎♣️ ℳムみSム ♣️💎
0 views
به من نگاه کرد و با همان لبخندِ زیبایش گفت:
این همه تورا آزردم
دلت را شکستم
با قلبت راه نیامدم و از دوست داشتنت برگشته ام.
هنوز دوستم داری؟
گفتم :
دبیرستانی که بودم یکی از بچه های کلاس نامه ای در وصف معلمِ حرفه و فنِ مان نوشت و هرچقدر میخواست بد گفت.
خط اش شبیه من بود؛
خانم ناظم وقتی نامه را خواند وسط درسِ پرورشی وارد کلاسمان شد و با خط کشِ بزرگِ چوبی اش به دست هایم اشاره کرد که جلو بیاورم.
با صدایم نه...!
با سلول به سلول تنم التماسش میکردم.
تاثیری نداشت.
آنچنان به دستهایم میکوبید که انگار چیزی در من میکشست و هزار تکه میشد ؛
کف دست هایم متورم شده بود و میسوخت؛
همه ی بچه های کلاس نگاهم میکردند و من فکر میکردم چطور ثابت کنم اینکار را نکرده ام؟
گریه امانم را بریده بود؛
بینی ام کیپ شده بود و حالا دیگر راحت هم نمیتوانستم نفس بکشم.
پریدم با دست های قرمز و ورم کرده ام دست هایش را با همه ی توانم محکم مابین دست هایم گرفتم و به سینه ام چسباندم ؛
تا تپشهای دیوانه وار قلبم را بشنود و دلش به رحم بیاید.
دست های کسی را که به بدترین شکل ممکن برای کاری که نکرده بودم ازارم میداد.
Dimension: 361 x 274
سایز فایل: 197.16 Kb
پسند کردم (4)
Loading...
4