“روزها فکر من این است و همه شب سخنم”که چه سخت است که چینی بشود هموطنمهمه رفتند و من و عمه ی باقر ماندیمماندهام قید وطن را بزنم یا نزنمبا یورِش کردنِ چین میرسد آن روز که منکم کم احساس کنم ساکنِ شهرِ پکنمخاکم اینجاست! ولی بر سر من ریخته استمانده ام سخت از اینجا بکَنم یا نکنَمماندهام سختتر از آن که خدایا به چهشکلبا دو تا چوب ، غذا را بگذارم دهنم!؟جای بالش سرِ خود را بگذارم بر چوبکیمینو را به چه رویی بکنم پیرهنم.!؟فرض کن نام پسر را بگذارم سون چونگپس به زیدم چه بگویم؟ چه بگویم به زنم!؟کفنـَم را که حرم بُرده تبرّک کردموقت مرگم نکند پاک بسوزد کفنـَمپاچهخواریم! چگونه حشره را بخوریم؟سوپ خفّاش چگونه بزنم بر بدنم؟جای روبوسی اگر کار به تعظیم کشدبیگمان هرز شود پیچِ کمر در لگنمجای چاییِ گلستان و دو تا قند ، چطورعرقِ ساکی چین را ببرم انجمنم.!!؟دوش در خواب به من یک زن چینی چسبیدگفتمش گم شو برو ! گفت زنم: هیس! منم!!گفتم ای شیخ تو با چین چه توافق کردیگفت با طرز نگاهش که چکاره حسنم؟آن قدَر در طلب علم نرفتیم به چینکه خودش آمده ! ای وای به حال وطنم.!!
In Album: mehran [مدیرداخلی]'s Timeline Photos
Dimension:
496 x 496
سایز فایل:
43.25 Kb