مثل آن ظهر گرم تابستانی که خانه خاله ام بودیم در حاشیه شهر تهران، هوای حیاط گرم بود و هوای اتاقها خنک بود و همه خوابیده بودند و من خوابم نمی برد و مثل همه دختر بچههای پنج شش ساله تخس بودم و راه افتادم به گشتن در حیاط و زنبور لعنتی گونهام را نیش زد و گریه نکردم که کسی بیدار نشود و پدر بیدار نشود که دعوایم کند و مادر بیدار نشود که حرص بخورد و هی درد کشیدم و هی دندانهایم را به هم فشار دادم و هی اشک بیصدا غلتید روی صورت بادکرده سرخ شده ام و هی فکر کردم حالا بالاخره یکی بیدار می شود و درد تمام میشود .....حالا هم منتظرم درد تمام شود . تمام می شود . دندانهایم را روی هم فشار می دهم و حواسم هست کسی بیدار نشود . فقط نمیدانم از ان آمپول ها که عصر آن روز گرم آن خانم دکتر زشت زد و دردم تمام شد، برای روح درد هم می زنند؟ باید همینجا بمانم و همینطور که صورتم در سکوت خیس می شود، صبر کنم تا یکی از بزرگترها از خواب بیدار شود. فکر کنم روح خودم را نیش زده ام .....
Dimension:
800 x 1002
سایز فایل:
184.42 Kb