0 (30)

#سیب از درخت افتاد اسحاق زیر درخت خواب بودگالیله در همان شب همه پولش را در قمار باخته بودمارتین لوتر به سنگ انداختن کنار رود مشغول بودلینکل بازی زنان را خیره گر بودو در قرن نوزدهم خبری از نیچه نبودودر هیچ جای جان من ز ویکتور هوگو خبری نبودنه از اندیشه هگل و نه اختراعاتش و در هیچ جای جهان نقشه امریکا وجود نداشتراستی دوست من شعر هم برای بشر مفهومی نداشت،تنها چشمانی بود که به هم خیره شده بودند ،روزها به هم خیره می شدند و شب ها در خواب فرو می رفتندجهان ما اینچنین بود.تا اینکه تو امدی چشم من به چشم تو خیره شد ،اولین دزد تاریخ تو بودی خواب را از چشمان من ربودی، انجا سکونت بشر بهم خورد چشمان خیره شدند و ،اسحاق افتادن سیب رافهمید،نیچه چشمش به جمال شوپنهاور روشن شد،وانسان شروع کرد به یافتن حقیقت و انچه پیرامون خودش بود ، تمام این ها مدیون چشمان تو بود،اما هنوز سالها میگذرد چشمان من به خواب نرفته....