❤ MOZHGAN❤ [مدیر  کل شبکه]
10 views
روایت تکراری و همچنان تازه «#کودکان_کار»
دوستی تعریف می‌کرد:
به قصد خرید از خانه خارج شدم. در پیاده رو می‌رفتم که دیدم دختری حدود 8 ساله از مرد مغازه دار که داشت در بیرون مغازه میوه‌ها را مرتب می‌کرد، خواهش می‌کرد که آدامس بخرد.
به دخترک گفتم: من آدامس لازم ندارم. می‌خواهی برایت میوه بخرم؟ و او پذیرفت. داخل مغازه رفتم. برای خودم چند عدد موز خریدم و دو تای آنها را به دخترک دادم. فکر می‌کردم الان شروع می‌کند به خوردن. ولی او از مغازه دار درخواست کیسه پلاستیکی کرد تا موزها را داخلش بگذارد. به او گفتم: چرا نمی‌خوری‌؟ جوابی نداد. متوجه شدم که می‌خواهد آن دو موز را ببرد خانه و با بقیه اعضای خانواده بخورد. به همین دلیل بقیه موزها را هم گذاشتم داخل کیسه پلاستیکی و دادم به دست دختر. او هم گرفت و رفت.
چنان غمی در چهره‌اش موج میزد که حتی با وجود گرفتن چیزی که مشخص بود به آن نیاز دارد، حتی لبخند کمرنگی نیز بر لبانش نقش نبست و مثل سایه از آنجا دور شد. و من ماندم و فکر اینکه:
یک کودک چقدر باید در زندگی سختی کشیده باشد که هیچ چیز نتواند لبخندی کودکانه بر لبانش بیاورد؟!
- چرا در یک کشور «اسلامی»، «معنویت» رنگ باخته است؟
- این است نتیجه آموزه‌های دینی در مورد کمک به فقرا؟!
- با چه روشهایی می‌توانیم به این کودکان و خانواده‌هایشان کمک کنیم؟
پ ن: با کمک به افراد نیازمند به وظیفه انسانی خود عمل می‌کنیم. این کمکها را وسیله «#دیده_شدن» و «#تعریف و تمجید» مردم قرار ندهیم.
Dimension: 800 x 500
سایز فایل: 69.68 Kb
پسند کردم (6)
Loading...
6
شبنم
like
28 دی, 1399