❤️گرگ هر شب به شکار می رفت و بی آنکه
چیزی شکار کند باز می گشت...
شبی گرگ را ناراحت دیدم ..با لاشه یک
آهو در دهان به گله آمد
گرگ های گله شاد از این شکار او
پرسیدند چرا ناراحتی گرگ؟؟
گفت: شبی در سیاهی بیابان چشمانش را دیدم
دلم را ربود
هر شب به خواست پایم که نه
به تمنای دلم می رفتم تا تماشایش کنم...
امشب محو او بودم که شندیم صدای
سگان ولگرد را
دویدم و
پریدم..
زیر گلویش را گرفتم و دریدمش
آنچنان
دوستش داشتم که
نمیخواستم
سهم دلم
نصیب سگان ولگرد شود...❤️❤️❤️
Dimension: 425 x 283
سایز فایل: 27.28 Kb
اولین نفری باشید که پسند می کنید.