abdolla abdollay
on 18 مرداد, 1401
13 views
طبق نقل علامه مجلسي، فاطمه صغري دختر امام حسين (ع) مي گويد:
کنار خيمه ايستاده بودم و پيکرهاي پاره پاره شهيدان کربلا را مي نگريستم، در اين فکر بودم که بر سر ما چه..خواهد آمد، آيا ما را مي کشند يا اسير مي کنند؟ ناگاه سواري از دشمن به سوي ما آمد، با گره نيزه اش به بانوان مي زد و چادر و روسري آنها را مي کشيد و غارت مي کرد و آنها با فريادهاي خود، پيامبر (ص) علي، حسن و حسين (ع) را به ياري مي طلبيدند، بسيار پريشان بودم و بر خود مي لرزيدم، به عمه ام زينب (ام کلثوم کبري) پناه بردم. در اين هنگام ديدم، ستمگري به سوي من آمد، فرار کردم و گمان نمودم که از دستش نجات مي يابم، با کعب نيزه بر بين شانه هايم زد، از جانب صورت به زمين افتادم، گوشواره ام را کشيد و گوشم را دريد و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحيه گوش بر صورت و سرم جريان يافت، بي هوش شدم، وقتي که به هوش آمدم، ديدم سرم بر دامن عمه ام زينب (س) است و او گريه مي کرد و به من مي فرمود: «برخيز به خيمه برويم و ببينيم تا بر بانوان حرم و برادر بيمارت چه گذشت
برخاستم و گفتم: «اي عمه جان! آيا پارچه اي هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم؟» زينب (س) فرمود: «يا بنتاه! عمتک مثلک» دخترم! عمه تو نيز مثل تو است. با هم به خيمه بازگشتيم، ديدم آنچه در خيمه بود، همه را غارت کردند و امام سجاد (ع) به صورت بر زمين افتاده است و از شدت گرسنگي و تشنگي و دردها قدرت حرکت ندارد، ما براي او گريه کرديم و او براي ما گريه کرد.
منبع : دويست داستان از فضايل، مصايب و کرامات حضرت زينب ؛ عباس عزيزي
Dimension: 800 x 498
سایز فایل: 90.85 Kb
پسند کردم (3)
Loading...
3