گونار اکلوف | در ظلماتِ نور.
سالها پیش، خیالات رمانتیکم مرا به لحظاتی میبرد که آرزو میکردم برای یارم «هزار و یکشب» بخوانم. آن رخداد هرگز نیافتاد، لااقل در زبان فارسی. در گذر از سالهای تبعید و غربت و خانهبدوشی، کمکم تعریف من از شعر و واقعیت تغییر میکرد و دیگر آن آدم سابق نبودم. دیگر، فانتزی و تخیل نقش چندانی در تحول مفهوم شعر برای من نداشتند. صلبی واقعیت، فرارفتن از واقعیت را اجتنابناپذیر میکرد. اما این فراروی، دیگر با خیالبافی قرین نبود. نسبت شعر و واقعیت برایم، به مرور به نسبتِ ریاضیات و واقعیت نزدیکتر شد. «دقت» و ابعاد مختلف تعریف آن، مسئلهی شاعری من شد. آنجا بود که حس کردم، هزار و یکشب، یا به عبارتی ابدیت و یک شب را باید دیگرگونه بگذرانم. شاعرانِ من، نرودا و پاز نبودند و نیستند. شاعرانِ من، فرزندان مغاکاند و بس تاریک: سزار بایهخو، ولادیمیر هولان و بسیاری دیگر. وقتی پس از سالها انزوا، سانحهی عاشقی، درهای قلعهی وجود مرا شکست و «برون و درون» را، «ذهن و عین» را در هم پیچید، به «هزار و یکشب» فکر میکردم و دیدم که آن ابدیت و یک شب را میخواهم با شعر سر کنم. با شعرهایی که برای او میخوانم. پس بر آن شدم تا آنجا که رخصت زندگی و تنفس است، هزار و یکشب، برایش هزار و یک شاعر بخوانم. شاعرانی که در مسیر زندگیام به آنها برمیخورم: همه تاریک، همه فرزندان مغاک، همه هیولای تنهایی.
گونار اکلوف، یکی از اولین شاعرانی بود که برای او میخواندم. اکلوف، در سال ۱۹۰۷ در سوئد بدنیا آمد و در سال ۱۹۶۸ درگذشت. او را نخستین شاعر سورئالیست سوئدی قلمداد میکنند. در شعر اکلوف، میتوان نشانههای روشنی یافت از تاثیر ابنعربی. اهمیت او برای شعر من، در توجه و دقتیست که اکلوف در مسئلهی دیدن و شهود از خود نشان میدهد. مدتها پیش در مقالهای، رابطهی کوری و شعر را تحلیل کردهبودم و یکی از مصادیق اصلیِ نوشتارم، برخورد اکلوف با مسئلهی دیدن بود. این دفتر، شروع دفترهای مشابه دیگر است.
چنان که دریا تعقیبام کرده باشد و
بازوانش را
پرتاب کردهباشد به سویم
در اتاقم
در دل شب
انگار دریا به دورم پیچیده باشد
بازوانِ صدایاش را،
چنگ بر من میافکند دریا
در آغوشام میگیرد،
دریا.
In Album: احمد رضایی's Timeline Photos
Dimension:
310 x 205
سایز فایل:
20.03 Kb