احمد رضایی
on 18 دی, 1396
5 views
گونار اکلوف | در ظلماتِ نور.
سال‌ها پیش، خیالات رمانتیکم مرا به لحظاتی می‌برد که آرزو می‌کردم برای یارم «هزار و یک‌شب» بخوانم. آن رخداد هرگز نیافتاد، لااقل در زبان فارسی. در گذر از سال‌های تبعید و غربت و خانه‌بدوشی، کم‌کم تعریف من از شعر و واقعیت تغییر می‌کرد و دیگر آن آدم سابق نبودم. دیگر، فانتزی و تخیل‌ نقش چندانی در تحول مفهوم شعر برای من نداشتند. صلبی واقعیت، فرارفتن از واقعیت را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد. اما این فراروی، دیگر با خیال‌بافی قرین نبود. نسبت شعر و واقعیت برایم، به مرور به نسبتِ ریاضیات و واقعیت نزدیک‌تر شد. «دقت» و ابعاد مختلف تعریف آن، مسئله‌ی شاعری من شد. آن‌جا بود که حس کردم، هزار و یک‌شب، یا به عبارتی ابدیت و یک شب را باید دیگرگونه بگذرانم. شاعرانِ من، نرودا و پاز نبودند و نیستند. شاعرانِ من، فرزندان مغاک‌اند و بس تاریک: سزار بایه‌خو، ولادیمیر هولان و بسیاری دیگر. وقتی پس از سال‌ها انزوا، سانحه‌ی عاشقی، درهای قلعه‌ی وجود مرا شکست و «برون و درون» را، «ذهن و عین» را در هم پیچید، به «هزار و یک‌شب» فکر می‌کردم و دیدم که آن ابدیت و یک شب را می‌خواهم با شعر سر کنم. با شعرهایی که برای او می‌خوانم. پس بر آن شدم تا آن‌جا که رخصت زندگی‌ و تنفس است، هزار و یک‌شب، برایش هزار و یک شاعر بخوانم. شاعرانی که در مسیر زندگی‌ام به آن‌ها برمی‌خورم: همه تاریک، همه فرزندان مغاک، همه هیولای تنهایی.
گونار اکلوف، یکی از اولین شاعرانی بود که برای او می‌خواندم. اکلوف، در سال ۱۹۰۷ در سوئد بدنیا آمد و در سال ۱۹۶۸ درگذشت. او را نخستین شاعر سورئالیست سوئدی قلمداد می‌کنند. در شعر اکلوف، می‌توان نشانه‌های روشنی یافت از تاثیر ابن‌عربی. اهمیت او برای شعر من، در توجه و دقتی‌ست که اکلوف در مسئله‌ی دیدن و شهود از خود نشان می‌دهد. مدتها پیش در مقاله‌ای، رابطه‌ی کوری و شعر را تحلیل کرده‌بودم و یکی از مصادیق اصلیِ نوشتارم، برخورد اکلوف با مسئله‌ی دیدن بود. این دفتر، شروع دفترهای مشابه دیگر است.
چنان که دریا تعقیب‌ام کرده باشد و
بازوانش را
پرتاب کرده‌باشد به سویم
در اتاقم
در دل شب
انگار دریا به دورم پیچیده باشد
بازوانِ صدای‌اش را،
چنگ بر من می‌افکند دریا
در آغوش‌ام می‌گیرد،
دریا.
Dimension: 310 x 205
سایز فایل: 20.03 Kb
پسند کردم (3)
Loading...
4
ĦѦღi∂ɛн
لایک
19 دی, 1396
mahsa
لایک
19 دی, 1396