REZA
on 20 بهمن, 1396
6 views
نمی‌داند مه نامهربانم
که دور از روی خویش بر چسانم
چو زلف بی‌قرارش بی‌قرارم
چو چشم ناتوانش ناتوانم
برو باد و گدایی کن به کویش
بگو با آن مه نامهربانم
که گر چه می‌نهی بار فراقم
و گرچه می زنی تیغ زبانم
هنوزم دردت اندر سینه باشد
اگر در خاک ریزد استخوانم
بپوش از شمع حال سوز خسرو
که تا گوید که شبها بر چه سانم
Dimension: 564 x 762
سایز فایل: 76.56 Kb