*Nazanin*
on 14 اسفند, 1396
2 views
گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم ام تو در کنارم بودی و نقس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.
گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم اما تو مثل یک ترانه ی زیبا بر لبم زندگی می کردی.
من در کنار تو بودم بی آنکه شور و نوایی داشته باشم.
بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری.
بی آنکه بدانم تو از همه ی شعرهایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری.
من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.
نمی دانستم از اسما نها و زمین چه می خواهم.
هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.
من انگار منتظر بودم که کسی بیاید که قلبش زادگاه همه ی گلها باشد.
وقتی به من نگاه میکردی چشم هایم را بستم .
وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.
مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.
از شکفتن گفتی از خزان سرودم ناگهان مه همه جا را گرفت.
حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.
شب امد و چراغها نیامدند.ظلمت آمد و چشمهایت نیامد.
شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.
کاش نی ها از جدایی من و تو حکایت میکردند.
اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من از قاپ ان به افق نگاه کنم.
و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.
اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم انگاه گلهای تازه ای بیافرینمو
تقدیم تو کنم.......
Dimension: 500 x 888
سایز فایل: 46.11 Kb
پسند کردم (5)
Loading...
6
امیر3
لایییییک
1
1
14 اسفند, 1396
*Nazanin*
مرسی آقا امیر
15 اسفند, 1396
الهه
قشنگه
1
1
14 اسفند, 1396
*Nazanin*
چشات قشنگه
15 اسفند, 1396