mehran [مدیرداخلی]
on 14 اسفند, 1396
11 views
قصه گویم از برایت ای رفیق.
قصه من و شما و ما و او.
همچو ایامی که راوی گفته بود.
که یکی بود و دگر غیر از خدا کسی نبود.
من بودم و خود من .توی یک شهر قشنگ.
شهر شعر و عاشقی.شهر شعر و گل و راز.
من تنها .من بی کس من غمگین ز جفای روزگار
غرق در افکار خود با دلی پر از زمون.
نمیدونم که چه شد چطور نشد .
که تو از راه اومدی .
بی خبر بی درد سر .
سر زده. وانکرده در
با لب و چشای تر
تا نشستی تو دلم . واکردی تو سفره دل از غم و درد
از همه از من تو و ما و او
گفتی و گفتی و گفتی تا شدی اروم درد.
من حیرون .من وامونده و داغون
محو اون چشای تر .
تو نگو سحر شدم گیج شدم نمیدونم چی شدم .
فقط اینو میدونم که یهو عاشق شدم .
عاشق چشات شدم .
محو اون نگات شدم .دیوونه صدات شدم .
خلاصه دلم بذار برات بگه .
فقط اینو میدونه ای عشق من
هر چقدر دور باشی محو باشی نیست باشی
تو همون عزیز جونم میمونی
توی اون قلب یخی و پر ز دردم میمونی .
اخه تو که میدونی........
اخه تو که میدونی.......
mehran
همین الان
تقدیم به #باران
کلمات کلیدی: باران
Dimension: 506 x 640
سایز فایل: 64.35 Kb
پسند کردم (7)
Loading...
8
الهه
عالی بود داداش
1
1
14 اسفند, 1396
mehran [مدیرداخلی]
ممنون از جفتتون ...و منظور از شهر قشنگ همون شیراز هستش نه ساری
15 اسفند, 1396