امیر طاها {ناظر سایت}
2 views
در روزگاران پیشین اون قدیم ندیما ک معرفتی بودو ادبی حاکم برجامعه ی چن تایی جوون جاهل زندگی میکردن ک زندگیشون از راه بی بندو باری و اهانت ب دیگران می گذشت ... اینان دست خودشون نبود و ذاتشون بی ادب و هتاک بود دا ... ب هرکسی می رسیدند با توهین و بی حرمتی و زور تلکش میکردن ...روزی عالمی با شاگردانش از خیابون رد می شدن ک این بی ادبان ایشان رادیدند و رفتن جلو ی پشت گردنی ب آن عالم فرزانه زدند ...آن روزها پول ارزش زیادی داشته و ی کارگر هفته ای یک تومان مزدش بوده ... شاگردان و دوستداران عالمی ک پشت گردنی خورده بودخواستند مداخله کنند ک ایشان اجازه نداده و دست کرد ب جیبش و ده تومان ب جوان بی نزاکت داد ... همراهان اعتراض کردند و عالم با متانت و لبخند گفت این پول ، پوله خونشان بود دا ... بی ادبان ک از کار آن شیخ ب وجد عامده بودند پیش خود گفتندب ی شیخ بی چیز پشت گردنی زدیم ده تومان داد ... ببین چ کار خوبیه ...اگه ب عادم پولدار بزنیم ک چندین برابر میده دا ... درهمین خیالات و بحث و تبادل نظربودن ک یکی از مقامات عالی رتیبه نظامی آن زمان از آنجا رد می شد وبی مهابا رفت و ی پشت گردنی عابدار ب اون زد ... مقام عالی رتبه هم هفت تیرشو کشید و تو کله پوک هرکدام ی تیری خالی کرد و ب درک واصل شدند ... همراهان استاد و مردمی ک نظاره گر این صحنه بودند ، آن شیخ را تحسین و درس خوبی گرفتند دا ...لزومن مپندارید جواب هر هایی هوی است دا ...ک الاغ ذاتش عرعر مسرور است دا ...!
Dimension: 194 x 259
سایز فایل: 10.91 Kb
پسند کردم (5)
Loading...
6
امیر طاها {ناظر سایت}
خواهشمندم دا ...امیدوارم پندگرفته باشین دا ...!
16 اسفند, 1396
FAHIMEH
لایک
16 اسفند, 1396