11
امیر طاها {ناظر سایت}
0 views
ماهی به آب گفتا ، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت ، می را نخورده مستم...
آیا تو میپذیری ، عشق خدائیم را
تا این که بر نتابی ، دیگر جدائیم را...
آب روان به ماهی ، گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی ، تا صبح روز فردا...
باید که خلوتی با ، افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم...
ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد
تنها برای یک شب ، از پیش او سفر کرد...
وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری
یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری...
خود را ز پیش ماهی ، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهی عشق ، بی آب مرده بودش...
نالید و یادش افتاد ، از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق ، می میرم از جدایی...
ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی...
این قصه من و ماست ، مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی...!
Dimension: 1113 x 1812
سایز فایل: 170.41 Kb
پسند کردم (2)
Loading...
3
ĦѦღi∂ɛн
لایک ............. طومار نوشتی
1
1
18 خرداد, 1397
امیر طاها {ناظر سایت}
خداییش بخون تا ی چی متوجه بشی تجربت بالا بره دا خخخخخ ...!
1
1
18 خرداد, 1397