امیر طاها {ناظر سایت}
0 views
دخترم ک کوچیکتر بود قصه حسنک کجایی رو خیلی دوست داشت ... تا 8 سالگیش هرشب ، البته شاید سالی چن شب مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم نمیشد ولی بقیه شبها تا هش نه سالگی هرشب من قصه حسنک کجایی روتو گوشش لالایی کردم تا خوابش ببره و هرشب مجبوربودم ی قصه نو بگم بهش ولی تو همه شبا شروعش این بود ...حسنک کجایی تو دوست خوب مایی ...عاره عشق بابایی سوءچشم من جیگرخوشگل و خوشمزه بابایی حسنک رفت و رفت و رفت تا رسد ب نفت ، نفت و برداشتو راه افتاد ... بعد قصه عوض میشد و کارایی ک حسنک انجام میداد و هر دفه از نفت واسه شروع ی کاری استفاده میکرد ... کاری ندارم ب ایناش ... ی شب ازم پرسید بابایی گفتم جونم عزیز دلم ...بابایی حسنک مگه خیلی نفت داشت ... خندیدمو گفتم عاره گلم خیلی ... گف وضعش خوب بود ... گفتم عاره عشقم ... می گما بابایی ماهم ک خیلی نفت داریم ،،، گفتم ما !!عاره دیگه کشور ما خیلی نفت داره کع ...گفتم خب !؟ گفت پس چرا اینقد وضع مملکت خرابه ... موندم ک چی جواب بدم ک هم بچه قانع بشه هم دچار دوگانگی و تزلل ذهنی و بد بینی نشه ... گفتم خب گلم تو چی فک می کنی ؟ گفت من فک می کنم حسنک کجایی گاو گوسفندا و حیونای خودشو خیلی دوست داشته و بخاطر اونا هرکاری میکرده ک اونا راحت و خوشحال باشن ولی اونایی ک مسئول ما هستن فقط بفکر خودشونن ... !!!
خخخخخخخخ جوابی ک ی بچه داد آنچانان درست و واقعی بود ک هنوزم بعضی وقتا شبا میاد تو بغل من می خوابه براش همون قصه هارو تکرار می کنم ...!!
وهرشب آرزو می کنم کاش مملکت دست حسنک کجایی قصه کتاب های ابتدایی ما بود ...!
Dimension: 831 x 960
سایز فایل: 91.61 Kb
پسند کردم (5)
Loading...
6