امیر طاها {ناظر سایت}
0 views
دیشب ن پریشب دیدم حالم خوش نیست ... اولش گفتم از 10 صب تا 7 غروب سرکار بودم و خسته ام حتمن و اهمیت ندادم ... کم کم دیدم ی دردی داره تو دلم رژه میره ، شوخی شوخی ی دل دردی گرفتم ک خدا نصیبتون نکنه ... درعرض دوساعت درد ب حدمرگ رسوند منو ... حالم بد بود و رمق نداشتم ولی گفتم دوسه خط وصیتنامه بنویسم و تکلیف این باغا و زمینا و ملک و املاکو مشخص کنم دا ...!!!
خانواده در اوج دلهره و ترس ...من دراوج درد و مرگ بودیم ک مادرم تشریف فرما شدن با داداشا و همه اهل عیالشون ...!!
مادرم گف برش دارین ببرین بیمارستان ی عامپولی چیزی بزنن بچم از دس رفت ، من در فکر وصیتنامه خخخ ... ی لحظه بخودم اومدم دیدم مادرم درمورد عامپول حرف میزنه ک از جام پریدم گفتم ی ساعتی بمن وخت بدین تا با مرگ چونه بزنم ...بالاخره با حضرت مرگ وارد چونه زنی شدم دیدم نمیشه قبول نمیکنه میگه یا برو بیمارستان عامپول نوش جان کن یا بمیر دا ...!!!
گفتم باشه ی شرط داره گف چی ، گفتم من میرم عامپول میزنم ولی توام باید ی عامپول بهت بزنن ... یهویی دیدم شیشه پنجره شکست ومرگ فرار کردو منم حالم بهتر شد ... بالاخره نرفتم عامپول بخورمو تا الان ک در خدمت شما هستم دردو تحمل کردم خخخخ ...چیه مگه از عامپول میترسم دا خخخخخخخ ...!!!
اینو برا اون عده از عزیزان نوشتم ک بدونن حالم خوبه و حالا حالا ها در خدمشون هستم عزیزای من ببخشید ک نگرانتون کردم من ب اون گفته بودم ک ب کسی نگه ولی گفته دا ... ینی کشتمت دا ...!
Dimension: 869 x 845
سایز فایل: 91.65 Kb
اولین نفری باشید که پسند می کنید.