44
امیر طاها {ناظر سایت}
on 26 شهریور, 1397
2 views
رفته بودم سر کوچه چند عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرموده حضرت مامان بخرم ...
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه طناز
قصد کردم قدحی ناز دل از ایشان بخرم ...
باخبر بودم ک ناز از دلبر طنّاز ،خریدن دارد
گفتم بروم تا ی دل سیر سر و سامان بخرم...
بس که ابروی تتو با مژه اش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم ...
به خود آمده،دیدم به سرش شالی نیست
گفتم من چه از وی اینگونه شتابان بخرم...
نکند دوره ی چهل سالی عقب برگشته
یا که شاید من آمدم از عهد رضاخان بخرم...
باتعجّب و کمی دلهره گفتم :::بانو؛؛
روسری نداری؛خواهی ک برایت روبان بخرم...
گفت؛ با عشوه ولحن زنانه، برو گم شو عوضی
رجبم من؛پسر مش صفرم، آمده ام نان بخرم ...
گفتمش خاک عالم بسرت مردک نیناش ناش
کز پی ابروی قشنگت آمدم تاگوشتی از ران بخرم ...!
Dimension: 640 x 640
سایز فایل: 29.23 Kb
پسند کردم (5)
Loading...
6
ĦѦღi∂ɛн
لایک
1
1
26 شهریور, 1397