❤ MOZHGAN❤ [مدیر  کل شبکه]
1 view
داستان کوتاه :تغییر
چند روزی بود ، خسته بود ، روح نه چندان آرام اما تا می توانست سرکش او بر تمام منطق های او شورش کرده بود، مدتی بود که هرازچندگاهی به نخ سیگاری پناه می برد او سعی می کرد بر غوغای درون خود بی توجه باشد ،اما با طغیان چرا های نیرومند درون در مقابل باید ها و نباید ها، کاری نمی توانست بکند.
به سمت کلبه چوبی ،تنها جایی ، که او، برای لحظاتی آرام می گرفت حرکت کرد پیچ و خم های جاده با روح سرکش او همخوانی عجیبی داشت، داشته های فکری او همچون بادبادکی، سرگردان در تند باد اندیشه های پیرمردی بود که از اعماق زمان بر تار و پود افکار او در حال وزیدن بود،او در حال خواندن کتابی بود و هر صفحه از کتاب را که می خواند ،استدلالهای،بی بنیاد او در کوچه پس کوچه های شهر اندیشه یکی پس از دیگری آوار می شد، اما حال هوای از نو ساختن شهری دیگر به نام نگرش های نو و رهایی از بمبست های تفکرات، فاقد عشق و استدلال، اورا مصمم به آوار برداری می کرد.
رسید به کلبه چوبی اما سیل کلبه را برده بود، . به کنار رودخانه رفت با لبخند، آوارهای کلبه چوبی را که در آغوش سیل بی اختیار می رفتند بدرقه کرد، ساعتها نشست و باران حسابی بر او بارید، کوهستان وجودش خیس شده بود اما غوغای درون او برای سبز شدن به باران اندیشه نیاز داشت، او از درون در حال متولد شدن بود او داشت تغییر می کرد ، تغییری که جهان به آن نیاز دارد.
برای آسمان ذهن گاهی یک کتاب خوب کافی است ، تا بهاری شود.
نویسنده : نظیفی
See translation
Dimension: 728 x 546
سایز فایل: 87.6 Kb
پسند کردم (6)
Loading...
7
فاطمیون
▂▃▄▅▆▇█▓▒░لایک طلائی به تو دوست عزیز ░▒▓█▇▆▅▄▃▂
27 مهر, 1397