poetry-top-of-mind

باران زده بر شهر نگاهم ، تو ندیدی مغلوب دو صد لشکر آهم ،تو ندیدی تاریک ترین برکه ی این شهرم و هر شب در حسرت آن روی چو ماهم ، تو ندیدی عمری به بلندای خیالت زده ام فال ای یوسف من ، چشم به راهم ، تو ندیدی صدها غزل از چتر نگاه تو سرودم دیوانه ی آن چشم سیاهم ، تو ندیدی لب بر لب این شعر نهادم که شوم مست بی جام می ات غرق گناهم ، تو ندیدی مصلوب نگاهت شده ام تا که بگویم پیغمبر من ، چشم به راهم ، تو ندیدی شاعر : مهناز خدایاری