آرش نیکجو
on 7 آبان, 1397
1 view
سفراغاز دل کندن بود
نه بیشتر دوست داشتنت بود
تو رفتی و من جای مانده ام درخودم
تمام وسعت اتاقت را در اغوش کشیدم
عطر تمام لباسهایت را بوئیدم و
برتمام عکسهایت دست کشیدم به لبخندشان گریستم
اخرین گلهای خشکیده اتاقت را در گلدان جای دادم.
گریه های بی امانم را روی بالشت چکیدم.
چقدر دوری! تو بگو نازنینم با این همه نبودنت چه کنم؟
این سکوت را باور نداشتم،دلم میخواست باز تو خواب
باشی و من صدایت کنم!و تو بگویی جانم!
نمیدانم رد تو را در کجا ببینم در کدام چهره وصدا،
من با تو خزان عریانی زمستان را چای نوشیده ام
عشق تو به من اندوه را اموخت بی دلیل گریستن را.
تو نیستی ومن با این پاره پاره های بلوری
شکسته تنم چه کنم؟ به کجا پناه ببرم،
اندوه غربتم را برای چه کسی گریه کنم؟
عشق تو پناه بردن به خود را به من اموخت،
من گیسوانم را چون زن کولی عاشق
در حسرت تو به باد می دهم
چهرت را بر روی تمام دیوار ها نقاشی می کشم.
ساعت خانه را برای یاداوری زمان رفتنت
از حرکت باز می دارم.
نویسنده : ویدا فیروززاده
Dimension: 720 x 793
سایز فایل: 313.32 Kb
پسند کردم (1)
Loading...
1
ĦѦღi∂ɛн
لایک
7 آبان, 1397