آرش نیکجو
on 30 آبان, 1397
2 views
مثل یک شیشه ی مربایی، که رها مانده و هوا خورده
به کسی داده پا ودر آخر ،دل دیوانه پشت پا خورده
چه کسی اعتماد دارد تا، بچشد طعم شهد لبهایش
به جز آن هرزه گرد چشمانی، که هوس دارد و حیا خورده
دل به دریا زده است و می خواهد
تا بسازش برقصد اما حیف…
دیدنش مثل سیلی تلخی است
که سر صبح ناشتا خورده
خسته از دست سادگی هایش، لب ساحل نشسته وناگاه
دیده دردست دیگری دستش، حضرت عشق را و جا خورده…
درب و داغان و گیج و مغموم است،نقشه هایش تمام نقشِ برآب
چون عروسی که در شب جشنش، ناگهان قرعه ی عزا خورده
در خودش غرق و روی لبهایش، لعن ونفرین به عشق تازه ی او…
و سراسیمه می کشند از آب
نعش یک اسکناس تا خورده…
نویسنده : محمدجواد منوچهری
Dimension: 720 x 793
سایز فایل: 275.17 Kb
پسند کردم (2)
Loading...
3