آرش نیکجو
on 4 آذر, 1397
1 view
پاییز خاطرات ۲
فصل برگ ریزان.فصل پادشه عشاق ,چه زود رخت خدافظی پوشیده ست..نمی دانم رسم بی وفایی از که آموخته ست.
اخرین پنج شنبه ی پاییزی ست ومن به باغ جنگلی که لبریز کاج وسرووشمشادو…درختان عریان سرماخورده ست می روم
تا کمی از هیاهوی انسانهای مادی دورباشم وصفایی به شش هایم بدهم.نسیمی سرد پیشانی ام را نازونوازش می کند
و به رود کنارجنگل نزدیک می شوم و ضجه های دلخراش کلاغهای
سیاه پوش وسوگوار,گوش طبیعت را کر کرده ست پاهایم را عریان میکنم خم میشوم کفشم را بردارم…
ذهنم غرق می شود ناخوداگاه بیست سال جوان می شوم کتابم در رود بزرگ خروشان می افتد من به دنبالش هراسان می دوم
دوستانم بلند می خندند خیره به انها می شوم کتاب جبرومثلثات خیس خورده
به من دهان کجی می کند ابروهایم درهم گره میخورد معلمی را می بینم
که خیره به معادلات خیس کتابم ست باخود می اندیشم دگربه سفرنخواهم امد.پدربزرگ دوستم را در مزرعه گندم می بینم
مارا به مهمانی فانوسی از جنس نوروصداقت,بخاری نفتی باگرمای عشق و زغالهای شعله ور در منقل که من عاشقانه با شعله های رنگینش
شاعرانه از رنگهایش تمجید میکنم می برد وچقدر زیباست ترکیب این اتاق ..چه تزیین ساده اما دلربایی..
از قدیم سخن می گفت و مادربزرگی مهربان که چروکهای دستش گویای فداکاری و رنجهای سالیان دراز بود..
نان کنجدی ضخیم محلی می پخت و با کره گاوش ان را چرب می کرد وروی ان شکر می پاشید که در اصطلاح محلی به ان گرده کنجدی میگفتند
وشبیه نان تافتون بود.تا نیمه های شب ان سال پدر بزرگ دوستم از ایام جوانی همراه دگر مهمانهای کهنسالش گفت و چه صمیمیت و صداقتی حکمفرمابود..
آه چه زود گذشت..ناگاه دستم خیس میشود ب خود می ایم تا روی شنهای ساحل رود دراز کشیده ام
چشمانم خیره به اسمانست وبه ستاره ها سلام می کنند و من سودای بازگشت از سفر را دارم
و بیست سال دوباره پیر می شوم
گر زنده باشم سال بعد به دیدارت خواهم امد پاییز عاشقانه ی من
بدرود پاییز زیبای من
درودیلدای خاطره انگیز
Dimension: 720 x 800
سایز فایل: 318.42 Kb
اولین نفری باشید که پسند می کنید.