آرش نیکجو
on 5 آذر, 1397
4 views
من و صندلیهای این کافه همیشه منتظریم…
دَر که باز کنی و بیای…
من رو میبینی که مات و مبهوت به درِ شیشه ای این کافه خیره شدم و چشمام شده مث بوف کور…
ببین…!!!
این گوشه، منم….!!!
دُرُست از در که میای تو سمت چپ، یک دیوار سبز رنگه
پاهام رو به دیوار تکیه زدم
خودم اما روی صندلی، روبری یک صندلی همیشه خالی که اون هم، حسرت در آغوش کشیدن تو رو داره، نشستم.
دو تا فنجون قهوه ی تلخ، یکی داغ و بخار گرفته یکی سرد و غم گرفته روی میزه.
یک گلدون با گلهای سوسنی و صورتی و سفید.
عطر قهوه، تمام فضای کافه رو پُر کرده، عطری که تلخیش، تلخ ترین خاطرات شیرینی رو به یاد میاره که هیچ آدمی دوست نداره تجربه کنه.
یک موزیک ملایم و غمگین می تونه تمام خاطرات گنگ و مبهمِ هر کسی رو از پشت سلولهای خاکستریش بیرون بکشه.
میشنوی :
“زمین خوردم از دردِ این لحظه ها”
“همین لحظه هایی که بی طاقتند…”
اینجا، اینگوشه دنیا
تنها یک دیونه است که هر روز به شوق دیدارت، روز رو شب میکنه.
میاد و عصاش رو به دیوار تکیه میده و روی همین صندلی میشینه.
دو تا قهوه سفارش میده بعد هم دفترش رو باز میکنه و شروع میکنه از تو نوشتن.
بعضی وقتها که تو میای و میشنی جلوش،( البته تو فکر و خیالش)، دفترش رو میبنده و یک ریز نگات میکنه.
بعد میگه:
“ببخشید، من خیلی هیزم، اینطور نیست!؟”
تو هم بهش میگی…!!!
نمیدونم چی بهش میگی فقط این رو میدونم که با یک آهنگ غمگینِ غمگین میگه :
“اگه نگاهام اذیتتون میکنه دیگه نگاهتون نکنم!؟”
فکر کنم جواب امیدوار کننده ای بهش دادی که حالا با اشتیاق و ولع بیشتری نگات میکنه.
بعد پا میشه میره پشت همون صندلی خالی وامیسته و سرش رو به آرومی میاره تا لبه صندلی پایین یک
جوری که انگار میخواد صندلی رو ببوسه، چند تا نفس عمیق میکشه و میره بیرون کافه تا کسی اشکهاش رو نبینه،
وقتی که بر میگرده و جای خالی تو رو میبینه، با دلهره و نگرانی میپرسه :
“پس کوش… !؟”
“کجا رفت… !؟”
حالا دیگه همه مطمئن شدند که دیونه است.
“سامان” میاد آرومش میکنه، متصدی کافه رو میگم، میاد و بهش میگه :
“رفت و قول داد که زودی برگرده”
اون هم خوشحال میشه و دوباره پشت میز میشینه و شروع میکنه از تو نوشتن تا دوباره تو برگردی و…..
میبینی این سرگذشتِ هر روز منِ دیونه اس.
من… ،
خاطرات شیرین با تو بودن… ،
کافه کتاب… ،
و دلنوشته های این دیونه ی تو… .
دیگه دوستِت ندارم و دروغه که بگم عاشقتم.
نه…،
عاشقت نیستم، حتا دچارت هم نیستم
حالا من هفت شهر عشق که سهله تمام کوچه و پس کوچه هاش رو مثِ کف دستهای خالی تر از همیشه م از بَرَم.
من مرحله بالاترم.
من “دیونه”ی توام و این دیونگی رو حتا تو هم نمیتونی درمون کنی.
اینجا، این گوشه دنیا
تنها و تنها یک دیونه است که هر روز به شوقِ دیدارت، روز رو به شب می رسونه.
من و صندلیهای این کافه منتظریم…
در که باز کنی میبینی.
مطمئن باش.
نویسنده : داوود قاسم زاده
Dimension: 700 x 496
سایز فایل: 193.56 Kb
اولین نفری باشید که پسند می کنید.