مریم
on 9 آذر, 1397
5 views
مادر مقداری آلو خرید تا بچه هایش بعد از شام بخورند او همه آنها را در یک بشقاب گذاشت.
وانیا که پیش از آن هرگز آلو نخورده بود پیوسته چشمش به آنها بود. او آلوها را بسیار دوست می داشت وخیلی هم دلش می خواست که یکی از آنها را بخورد.
همواره دور و بر آلوها می چرخید. موقعی که اتاق خلوت شد نتوانست خودداری کند و یکی از آنها را خورد.
قبل از شام موقعی که مادر آلوها را شمرد متوجه شد که یکی از آنها کم شده است و این موضوع را به پدر گفت.
وقتی که آنها مشغول خوردن شام بودند پدر از بچه ها پرسید:"خوب بچه ها کدامیک از شما یکی از آلوها را خورده است؟"
بچه ها همگی پاسخ منفی دادند. وانیا هم که رنگش مثل گل آتش شده بود گفت: "من نخورده ام."
سپس پدر گفت: "هر کدام از شما این کار را کرده است باید بداند که کار بسیار نادرستی است. اما چندان مهم نیست.
مهم اینست که آلو ها هسته دارند و کسانی که نمی دانند چطور باید آنها را خورد هسته را قورت می دهند و بی تردید روز بعد می میرند و من از همین می ترسم."
وانیا رنگش پرید و گفت: "اما من هسته را از پنجره به بیرون پرتاب کردم."
همگی خندیدند و وانیا به گریه افتاد
Dimension: 500 x 647
سایز فایل: 27.81 Kb
پسند کردم (4)
Loading...
5
ĦѦღi∂ɛн
دم بابا گرم چطوری اعتراف گرفت
9 آذر, 1397
ققنوس
لایک
10 آذر, 1397
فاطمیون
⋨لایک طلائی ⋩
10 آذر, 1397