ای عاشقان صاحبدلان دیگر ندارم من توان
بنیاد بی مهری شده قانون عشقش بر جهان
عشق را به من او یاد داد خاکسترم بر باد داد
تا کی کنم اشک و فغان تا کی بسوزم در نهان
من روز و شب گم کرده ام سکنا بر خم کرده ام
از خود نمی یابم خبر در دشت عشقی بی امان
هر دم به باده مست او هر کو روم بن بست او
نه خانه ای باشد مکان نه وقت دانم نه زمان
با ناز و ساز و راز خویش برده مرا آئین و کیش
چاره ندارم زین میان جز بادهء خوش ارغوان
هر دم به رنگی میشود بر دل چو سنگی میشود
گه عشوه دارد او به جان گه تیر دارد بر کمان
ساکن به میخانه شدم با خویش بیگانه شدم
هر جا که چشم می نگرد رخ میکند زیبا عیان
نه وصل می آرد به کام نه هجر میدارد تمام
هم بر زمین او ساکن است هم بر سرای آسمان
آواره کرده این دلم بی چاره کرده مشکلم
معشوق مگر اینگونه است عاشق کند بی خانمان
بر سوی و موی و روی او حیران شدم بر کوی او
هر کس زعشق شد اینچنین بر باد رفته آنچنان
سراینده : بهرام شمس
In Album: آرش نیکجو's Timeline Photos
Dimension:
720 x 800
سایز فایل:
370.77 Kb