آرش نیکجو
on 16 آذر, 1397
8 views
وقتی که آمدی
خورشید رفته بود
نسیم ملایی در گندمزار پیچید
رقص خوشه ها
موج را می مانست
که دریای زر را به سرود و سرور
آورده بود
وقتی که آمدی
خرمن غروب
طلایی خوشه ها را می مانست
چون نسیم می خرامیدی
و من
در خنکای غروب
به طلوع خاطره ها می اندیشیدیم
هنوز دستانم بوی علف دارند
و باز
شعر هایم را بر گلبرگها می نویسیم
و به باد می سپاریم
و هنوز خانه ها ی چوبی می سازم
که دیوارندارند
و می دانم
می دانم
که با لجاجتی شیرین
ویرانه ای برایم می گذاری
تا بودنت را حس کنم
چه روز های خوبی بود
وقتی که بر بستر علف ها
خواب ستاره می دیدیم
و تو همیشه خورشید را می ماندی
که از لای برگ های بلوط
بر چهره ام می تابید
و من
که تاب نگاهت را نداشتم
سنگریزه ها را به بازی می گرفتم
وقت درو که می شد
شعر هایمان گل می کرد
آزردگی دستانم را
به لطافت دستانت می سپردم
تا خارها را با حوصله ای تمام
از دستانم برگیری
و من آرام و صبور
همچنان به نیایش ایستاده
تو را می ستودم
تنها شوق خرمنکوبی بود
که خستگی را دلنشین می کرد
راستی چه شکوهی داشت
وقتی شعرهایمان را مرور می کردیم
و آرزوهایمان را
و تو چه زیبا
شرمت را به دانه های گندم می سپردی
و من چه ناشیانه
خط نگاهت را
زیر سایه گیسوانت می جستم
وقتی که آمدی
خورشید رفته بود
آنسوی جویبار
مردی داس هایش را زیر بافه ها
پنهان می کرد
من هنوز برای یافتن خاطرات سالهای دور
زمان را شخم می زنم
و تو شکوفه های شرم
بر گونه هایت گل داده است
هردو به فصل درو می اندیشیم
Dimension: 720 x 683
سایز فایل: 232.75 Kb
اولین نفری باشید که پسند می کنید.