آرش نیکجو
on 17 آذر, 1397
3 views
غصّه جاری است، از این، ریزشِ بارانیِ من؛
آب شد، شورِ نهانِ گُلِ جسمانیِ من…
درد گردیده، تمامِ تپشِ شورِ دلم؛
سرد گردیده، دل از، آهِ زمستانیِ من…
بند شد، سازِ دلم، در نَفَسِ ثانیه‌ها؛
آه… از بند و غل و، پیکرِ زندانیِ من…
رو به تحلیل شده، قوّتِ قلب و، نفسم،
لحظه‌ها، تار شد از، شامِ پریشانیِ من…
بس که وصفِ گُلِ غم را، بِنموده است دلم،
شعرِ غم گشته روان، در دلِ دیوانیِ من…
خانه‌ای ساخت دلم، در گذرِ سیلِ مهیب؛
خانه، ویران شد از این، خیزشِ طوفانیِ من…
من به امّید صفا، آمده بودم به جهان؛
پس چه شد، «آن‌همه احساسِ وفاخوانی من؟»
لایقِ دل، «فقط احساس و عطش بود»؛ چرا،
غصّه‌ها، گشته کنون، لایق و ارزانیِ من؟
دل! دگر شکوه مکن؛ گر چه که می‌ دانم خوب،
غم نهان گشته در این، کلبه‌ ی ویرانی من…
کاش، می‌گشت رها، از تبِ تنهایی خویش،
لحظه‌های عطشِ پُرغمِ پنهانیِ من!
یوسفِ مِهر و وفا، کاش، که برگردد و باز،
یکسره، شاد شود، کلبه‌ ی احزانیِ من!
یک ندا می‌شنوم، از نَفَسِ ربِّ جلیل،
مگسل امّید، زِ لطفِ گُلِ رحمانیِ من…
شمّه‌ ای، عشق ببارد، به تپش‌های دلت؛
عاقبت، شاد شوی، از گُلِ یزدانیِ من…
شاعر و خوانش شعر: زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
Dimension: 720 x 800
سایز فایل: 462.45 Kb
پسند کردم (1)
Loading...
1