امیر وقتی که به ری برمیگشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد.
سخنچینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کردهاست. خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند.
خبر به گوش شبلی رسید. مدتها بود خلیفه شبلی را دعوت کردهبود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند. و شبلی پاسخی نداده بود.
شبلی به خلیفه نوشت: امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیدهاست، و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیدهام، با من چه میکند؟!! تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!! خلیفه در پاسخ نوشت: کاش این سخن زودتر میگفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی
.
حرف راست رو به جا بزنیم تابعدا کچ و زشت رو نابجا نشنویم
In Album: سعید احمدی's Timeline Photos
Dimension:
425 x 388
سایز فایل:
296.37 Kb