فاطمیون
on 25 بهمن, 1397
3 views
از تیمسار ضرغام یکی از امرای رضاشاه نقل شده؛
یکبار رضا شاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبتها آمده بود...
همینطور که از جلو افسران رد میشد، جلوی سرهنگی مکث کرد و در گوش او چیزی گفت...
سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد و با صدای بلند گفت : بنده قربان!
وقتی مراسم تمام شد، ضرغام سرهنگ را صدا میکنه و میگه شاه در گوش تو چه گفت که فریاد زدی بنده قربان!؟!
سرهنگ نمیگه ولی بالاخره به اصرار و دستور ضرغام تعریف میکنه که :
من و فلانی و اعلیحضرت در جوانی با هم دوست و رفیق بودیم .
در جوانی ، یه شب من و فلانی و اعلیحضرت در بریگاد قزاق نگهبان بودیم و دور آتش نشسته بودیم...
نقل از این شد که هر کس آرزویش را بگوید ، فلانی گفت من میخوام یه گله ۱۰۰۰ تایی گوسفند داشته باشم...
من گفتم میخوام تمام دهاتمون رو بخرم...
نوبت به اعلیحضرت که رسید، گفت: من میخوام شاه بشم...!!
من و فلانی بهش خندیدیم و من گفتم: آخه قرمساق ، تو را چه به شاه شدن؟!
امروز صبح اعلیحضرت با دیدن من، در گوشم گفت: قرمساق کیه..؟
منم گفتم: بنده قربان..!!
یادمان باشد به آرزوی هیچکس نخندیم
Dimension: 500 x 723
سایز فایل: 45.59 Kb
پسند کردم (2)
Loading...
2
mehdi_sheydai
20
25 بهمن, 1397