مریم
on 6 اسفند, 1397
17 views
مادرم
هنوز هم در گذر از پله های زیر زمین
به گهواره کودکی های من که می رسد
آن را تکانی میدهد و یک عمر خاطره از مقابل چشمانش میگذرد
لبخندی میزند و گاه غمگین می شود
و گاه نگاهش به دست های رعشه برداشته اش زنجیر می شود
چشمانش دیگر سو ندارد
دست هایش را بالا می آورد و از نزدیک خیره به چین و چروک هایش می شود
خاطره ایام جوانی و طراوت و شادابی دست هایش به خاطرش می آید
با خودش می اندیشد که آیا معاوضه جوانی با این موی سپید ارزشش را داشته یا نه؟
حواسش پرت بچه هایش می شود
شب بیداری هایش پای همان گهواره ی که سوی چشمانش را گرفت
از همه ی آن روزها با یک لبخند عبور میکند و باز دلش برای ما تنگ می شود
برای ما که بی وفا شده ایم
ما که معجزه هایش را فراموش کرده ایم ...!!!
Dimension: 500 x 667
سایز فایل: 35.52 Kb
پسند کردم (2)
Loading...
3