کوله بار گناهم بر دوشم سنگینی می کرد
ندا امد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در برویت واکنم
وقتی بر در خانه اش رسیدم هرچه گشتم درب بسته ای نیافتم
هرچه بود باز بود
گفتم: خدایا بر کدامین درب بکوبم ؟؟؟
ندا آمد، این را گفتم که بیایی
وگرنه من هیچ وقت دربهای رحتم را به روی تو نبسته بودم
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک