از on 10 آذر, 1396
تلخ ترین حقیقت اینه که بعضی چیزا تصورشون قشنگ تر از واقعیتشونه...
35 views 6 likes
از on 10 آذر, 1396
شاید من بهتر از هر کس بدانم که چرا تنها انسان می‌خندد: او تنها، چنان ژرف رنج می‌برد که از اختراع خنده ناگزیر بوده‌است. بدبخت‌ترین و غمناک‌ترین، ...
58 views 5 likes
از on 17 آذر, 1396
یک روز، یک جایی عاشق کسی‌ می‌‌ شوی که دوستت ندارد ! حالا تمام دلتنگی‌ های دنیا را هم که گریه کنی ...
35 views 6 likes
از on 17 آذر, 1396
میخندم . . . دیگر تب هم ندارم . . . داغ هم نیستم . . . دیگر به یاد تو هم نیستم . . . سرد سرد شده ام . . . ...
52 views 7 likes
از on 17 دی, 1396
اقا ما یه مرغی داریم از وقتی فهمیده تخم مرغ گرون شده دیگه تو خونه تخم نمیکنه میگه منو ببرید بیمارستان سزارین طبیعی هیکلم خراب میشه :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...
343 views 5 likes
از on 20 دی, 1396
قدیما که هنوز ولنتاین معروف نبود یه بار دختر خاله‌م یه خرس آورده بود خونه‌شون می‌گفت: از طرف شرکت بهمون هدیه دادن حالا از همون شرکتشون بچه هم داره
342 views 3 likes
از on 23 دی, 1396
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم ...
138 views 1 like
از on 30 دی, 1396
زیبائی خدا زیبائی خدا به این است که همه جور آدم در هستی خود دارد دوست و دشمن سپاس و ناسپاس ...
54 views 5 likes
از on 5 بهمن, 1396
سپنتا نه ولنتاین! (تاسف بار است که فکر کنیم مرغ همسایه غاز است!) این خیلی تاسف بار است که با آداب و فرهنگ بیگانه بیش تر از فرهنگ خود آشنا باشیم. تاسف بار است که فکر کنیم مرغ همسایه غاز است. برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود...
214 views 9 likes
از on 9 بهمن, 1396
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... ...
33 views 6 likes